...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

گروه 99

  پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد


پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: 'چرا اینقدر شاد هستی؟

آشپز جواب داد: 'قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم...' 


پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. 

نخست وزیر به پادشاه گفت : 'قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!! اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.' 


پادشاه با تعجب پرسید: 'گروه 99 چیست؟؟؟


نخست وزیر جواب داد: 'اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این  کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!' 


پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.. آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!! آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند. تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛ او فقط تا حد توان کار می کرد!!!


پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید


نخست وزیر جواب داد: 'قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند

 

بند بگسل باش آزاد ای پسر  

                                          چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه ای

                                          چند گنجد قسمت یکروزه ای

کوزه چشم حریصان پر نشد

                                            تا صدف قانع نشد پر در نشد

                                                                              ((مولوی))

نظرات 3 + ارسال نظر
آزاد یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://blog.cheshmehregi.com/archives/13

سلام دوست گرامی ، آیا تا کنون از خود پرسیده اید که آیا مردمان کشور همسایه شما "افغانی" هستند یا "افغانستانی" ؟ همانطور که خیلی ها در جریان نیستند ، کلمه افغانستانی صحیح است . خواهشا بیایید از امروز مردمان کشور افغانستان را "افغانستانی" خطاب نماییم. موفق باشید

نیما سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.mehrnima.blogsky.com

آپ کردم.
خوشحال میشم بهم سر بزنید.

محمد زنگنه سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

نمی دونم کی میل را بازمی کنید . همان وقت بخیر
مطلب بسیار عالی بود . متاسفانه سردمداران ما نیز امروزه جز گروه 99 هستند .
آن شنیدستی که در اقصای غور / بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را / یا قناعت پر کند یا خاک گور
از این گونه مطالب باز هم بنویس جامعه ما نیاز به روشنگری بیشتر دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد