...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

قانون و میوه

در صحرا میوه کم بود . خداوند یکی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر کس در روز تنها می تواند یک میوه بخورد

این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ،‌ آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما هنوز هم مردم هر روز فقط یک میوه می خوردند و به دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده کنند . این فقط باعث می شد که میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند .. خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت کنند .»

پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش کردند ، چرا که آن رسم قدیمی ، در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد . کم کم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آ مده . اما نمی شد رسوم بسیار کهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها کنند . بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهد . تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند .

اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند که دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر کنند.

 

از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها"

(پائولو کوئلیو)

نظرات 9 + ارسال نظر
بهرامی شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ http://puzkhand.blogsky.com

محمد زنگنه شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ http://mehrshid.persianblog.ir

باران

شوراب خاک را می شوید

بارانی که از دل ابرهای گرفته

بر زمین بارید .

چرادر هیچ آیینه ای خودم را نمی بینم

پس اینهمه گریه های بی صدا

برای چه بود؟

شاید بخار شدم در انتظار تو

دیگر نه جادوئی در کار بود

ونه ترانه ای

صدای نجوای ابرها بود و ستاره ها

دستهایت را باز کن

امشب در پیاده رو رو به آسمان بخند

می خواهم ببارم ..... آرام

دستهایت را باز کن

رو به آسمان ....

بهرامی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام
شعر زیر عکست نیاز به اصلاح داره
هر کسی ان برود..

بهرامی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ

خانم مهندس اخرتی؟

علیرضا سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام خانم مهندس
خوب هستین
راستی جریان انتقالیتون چی شد
موفق شدین برین تهران؟

سلام
ممنون خوبم
در حال حاضر تهران هستم.

علیرضا یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام
امیدوارم هر جا هستین موفق باشین و بتونیم از تجربیاتتون استفاده کنیم
تو کدوم دانشگاه مشغول شدین؟

حسین سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ق.ظ http://wwp.blogsky.com

به نام خدای مهربون
سلام الهام خانوم
نگفته بودی لینکم کردی.
البته شاید هم گفتی و من فراموش کردم.
به هر حال معذرت میخوام.
حالا لینکت کردم.
...
راستی جواب سوالها و موضوعاتی که تو وبلاگم مطرح شده رو از نگاه خودت بهم نگفتی.
منتظر جوابهات و نظرت هستم.
در پناه خدای مهربون همیشه شاد و پر انرژی و موفق باشید

علیرضا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام خانم آخرتی
خوب هستین
چند وقته هیچ خبری نیست از شما
جریان انتقالیتون درست شد؟
هرجا هستین سلامت باشین
خدا نگهدار

امین دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ق.ظ http://www.ramintools.blogsky.com

درود بر شما من آدرس وبلاگ خوشکلتون رو در کلوب دیدم....وب خوشکلیه .موفق باشی
زادروزت نیز خجسته باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد