...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش

( البته به مردایی که اینجوری فکر میکنن،عمل میکنن،.....
چون الان دیگه خوشبختانه  هستند مردایی که اینجوری فکر نمیکنن {خدا زیادشون کنه})
 


پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!“
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارفکنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی:”زهرمار!“
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر/ مهندس
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
نه دیگر من به حقوق خود واقفم ، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام ، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت

 

من با تو برابرم، مرد 

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که توحامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی بامرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند.
امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم)باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت.
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد.


نظرات 19 + ارسال نظر
یاسین جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.yasineshop.com

سلام .
خسته نباشید . بهتون تبریک می گم بابت وبلاگ خوبی که دارید .
مایلم با شما تبادل لینک داشته باشیم .
لطفا برای ثبت لینک خود به این آدرس بیایید :
http://yasineshop.com/links/links.php

و در صورت تمایل به ثبت لینک ویژه با
YASINSHOPER@YAHOO.COM

می تونید برای آموزش تبادل لینک به این وبلاگ یه سری بزنید .
yasinlink.blogfa.com
با تشکر
مدیریت یاسین شاپ

جعفر رستمی جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://oooo.blogsky.com/

سلام .
وبلاگ خوبی دارید.
مثل اینکه دلتون خیلی پره.
دیگه زمونه عوض شده. مردای اونجوری دیگه خیلی کم شده.
راستی اگه میخواهی از وبلاگ خوبت یه کمی پول در بیاری بیا سایت پایین عضو شو:
http://persianhit.ir/?section=user&action=register&t=pub&fer=6151

میترا جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ http://pouyacarpet.mihanblog.com/

11.728394965459.73294970995سلام
با « آموزش طراحی فرش » آپم
منتظرتم

علیرضا دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ق.ظ

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمندتر هم هست؟

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟



در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه‌ی طراحی مایکروسافت رو توی ذهنم پی ریزی می‌کردم، در فرودگاهی در نیویورک قبل از پرواز، چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسربچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من رو دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت، گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی. هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!

پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم.

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که میگم خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه.

زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم.

گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت رو پیدا کنید. یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم من رو میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسربچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم.

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود.

گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم.

گفت که چطوری؟

گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم.

(خود بیل گیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)

پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟

گفتم هرچی که بخوای.

گفت هر چی بخوام؟

گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم.

من به 50 کشور آفریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم.

گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی.

پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟

پسره سیاه پوست گفت که: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه.

بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست.





http://hfjd.wordpress.com/2011/04/08/bill-gates/

علیرضا دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

در کوی خوب رویان ُ ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی ُ تغییر ده قضا را

حسین سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

چه دل پر دردی داشت این خانوم
البته الان دیگه فکر کنم هم آقایون خوب وجود دارن و هم خانومای خوب.
و البته به همون نسبت هم آقایون بد و خانومای بد

محمد زنگنه چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ http://www.mehrshid.persianblog.ir

سلام . خانم مهندس
مطلب بسیار عالی بود .

الهام جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.elieli.persianblog.ir


سلام الهام جان وب لاگی که درست کرده بودم به نام اسمت الهامه؟پس بیاتو...یادته؟حالا می خوام اپش کنم کمک لازم دارم فراخوانی دادم.باز قبولم داری؟ولی ایندفعه قول میدم گم وگور نشم. نمیدونم چرا دوباره سراغ این وب لاگم اومدم امیدورام باهام همکاری کنین وبه یه وب لاگ پربیننده تبدیل بشیم.

صبا چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ

عالی بود الهام جان.

قربون دوست گل و دوست داشتنی ام :-X

حسین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام الهام خانوم.
گرچه هیچ وقت بهمون این سعادت رو نمیدی که از وبمون دیدن کنی.
ولی ایندفعه قضیه فرق داره.
امروز تولدمه و یه جشن کوچولو تو وبم گرفتم.
شما هم دعوتی.
تا دیر نشده بیاین که کیکمون یخ میکنه
منتظرتون هستم

حسین سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام

ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س) و روز زن رو به شما و همه دوستانتون تبریک میگم

صدف شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ

سلام
الهام جان خوشحال شدم وارد وبلاگت شدم
اما از اینکه هنوز اینقدر قدرت ندارم تا بهش بگم که بهش احتیاج ندارم ناراحتم
من هنوز دوستش دارم حتی اگه دوستم نداشته باشه
برام دعا کنید

گاهی وقتا دوست داشتن با عادت کردن اشتباه گرفته می شه. تصمیم بگیر و با قدرت پای تصمیمت بایست دوست من.

اردکانی دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ب.ظ

سلام خیلی دل پر دردی داشتین.
انگار واقعا داشتید واسه شوهرتون مینوشتین
حالا جدی
ازدواج کردین؟

دوست عزیز عرض کردم نامه یک زن ایرانی اگر نامه من بود تحویل شوهرم داده بودمش...

حسین سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام دوست عزیز.
یه مطلب راجع به خدا نوشتم.
دلم میخواد تشریف بیاری و نظرت رو بهم بگی.
منتظرتم

حسین سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ب.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام

مرسی الهام خانوم.
لطف کردی که تشریف آوردی.

جور شدن قافیه هم نشونه ای بودها.
وبلاگم حتما یه چیزیش هس؟

فکر کنم صاحبش یا خله یا دیوونه س!

قافیه منم جور شد.
خدا به خیر بگذرونه.

آمنه جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.sehr.blogsky.com

سلام
بسیار زیبا بود
آفرین
زنده باد حقوق برابر:)
یه سری هم به ما بزنی یه عالمه خوش حال میشیم:)

Rain boy سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://.www.sulun.blogfa.com

سلام.من یک پسرام.همه حرفات حقیقت بود مردا اینگونه اند اما به جان خودم من از این افکار خیلی بدم میاید.نمیدونی چه بلایی سر پسری اوردم که گفت من جنس برترام.الان هر دختر یا زنی رو میبینه دولا میشه و بهش تعظیم میکنه...

سلام
بابا ای ول

موفق باشی

الیاس سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ق.ظ http://etermusic.blogfa.com

جالب بود

خاطره پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام . خیلیییییی زیبا بود . نوشته آقای علیرضا هم بسیار زیبا بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد