...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

نقطه چین سرانجام داستان خودم

نشسته ای به تماشای آسمان خودت
و یک تصور تاریک از جهان خودت
اگرچه نیست نشانی ، ولی یقین داری 
به دوردست ترین نور کهکشان خودت
شکوه توست سکوتت ، چو کوه باش و بریز
تمام داغ دلت را فقط به جان خودت
بمان به سان درختی در انزوای کویر
بمان و باش خودت جای باغبان خودت
بمان ! اگرچه به زعم همه تو باخته ای 
ولی هنوز خودت باش قهرمان خودت
برای تو که پریدی به بیکران ، دیگر 
چه غم ؟ اگر نرسیدی به آشیان خودت
زمانه ای ست که رسم زمان ، فراموشی ست 
ولی هنوز تویی حبس در زمان خودت
هنوز هم که هنوز است چشم می دوزی 
به نقطه چین ِ سرانجام ِ داستان خودت ...

سعید سکاکی

وصف دلتنگی من

دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصه اش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

دویدیم و دویدیم و دویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تمومه عاشقایی
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

تنها در میان جمع

خداحافظ دانمارک! 

دیگه هیچکس و هیچ چیزی منو خوشحال نمیکنه ...

همیشه به یادت خواهم گریست...



نیاز

خدایا بعد از این همه کمکی که معجزه وار کردی که بروم ، باز هم معجزه کن که این بار بمانم...

دور خواهم شد از این خاک غریب...

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

درنگ جایز نیست...

پیوسته به انسانها توصیه شده است آنچه را که به عنوان حاصل تفکر عقلی و روحی و مثبت می دانند، سریعا به کار برند زیرا درنگ در انجام کارهای منطقی و نیک میدان را برای ظهور و تاثیرگذاری نیروی شیطانی باز می کند



برگرفته از کتاب رازهای آنسوی مرگ
نوشته دولورس کنن
ترجمه قدیر گلکاریان


از تو حرکت از خدا برکت

همیشه به یاد داشته باشید، اگر به دنبال آن چه که دوست می دارید نروید، هرگز آن را بدست نخواهید آورد


اگر درخواست نکنید، جواب همیشه نه خواهد بود


اگر به جلو قدم بر ندارید، همچنان در همان مکان خواهید ماند


خودتان باشید

به دیگران اجازه ندهید که با نصایح خود افکار منفی شان را به شما منتقل کنند و شما را از پذیرش ریسک بازدارند، چرا که در این صورت در بهترین حالت زندگی شما مانند آن ها خواهد شد.


خودتان باشید : یک فرد مثبت و موفق


آموزش دادن


عارفان علم، عاشق می شوند..........بهترین مردم، معلم می شوند


عشق با دانش متمم می شود..........هر که عاشق شد، معلم می شود