...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

من و تو ...

با من اکنون چه نشستنها،خاموشیها،
با تو اکنون چه فراموشیهاست.

چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد!

من اگر ما نشوم،تنهایم
تو اگر ما نشوی ،
_خویشتنی

از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز بر پا نکنیم

از کجا که من وتو
مشت رسوایان را وا نکنیم.

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند

من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه درپنجه هر دشمن دون
_آویزد

دشتها نام تو را می گویند.
کوها نام تو را می خوانند.

کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند.

در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه ی پرهیز_ که چه؟
در من این شعله ی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز _ که چه؟

حرف را باید زد!
درد را باید گفت !
سخن از مهر من و جور تو نیست.
سخن از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
....

سینه ام آینه ای است،
با غباری از غم.
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار.
....

من چه میگویم ، آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؛
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست.

تو مپندار که خاموشی من،
هست برهان فراموشی من.

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند.

حمید مصدق آذر 1343

نظرات 5 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ق.ظ http://monizan.blogsky.com

سلام وب قشنگی داری بیا باهم تبادل لینک داشته باشیم
با تشکر
محسن
یا حق

سعید دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:05 ق.ظ http://www.labriz.blogsky.com

سلام
وبلاگه نقلی و جمع و جوری داری بهت تبریک میگم
هم نوشنه های وبلاگت قشنگه هم طرز چیرنشون
خوب
اگه وقت کردی یه سری به وبلاگه بنده هم بزن
بای

سارا دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.afsos.blogsky.com

سلام باز عالیست احسنت قشنگه

مهسا دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ

سلام
سعادت نداشتم که زودتر از این به وب لاگت سر بزنم.
تبریک می گم ,مثل بقیه کارهات حرف نداره, بیست بیست. امیدوارم همیشه تو همه کارهات موفق باشی.

ممنون مهسا جون
خیلی خیلی نسبت به من لطف داری و بی نهایت با حرفات منو خوشحال و دلگرم می کنی.
تو هم دوست بیست بیست خودمی!!!!
دوست دارم ۱ دنیا.

افشین سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ق.ظ

سلام من امروز سر کار اومدم آخه داماد شده بودم هرچند مامانیم محض رضای خدا یه بارهم حالمو نپرسید و تبریک نگفت
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خودغلط بودهرچه می انگاشتیم
بگذریم الان جای گلایه کردن نیست
دوستدارهمیشگیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد