جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد،حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دل ستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان زدست دادن ای ساروان فروکش کین ره کران ندارد
هنوز در حسرت نقاشی زبردست
به موجها نگاه میکنم
و ساحلی که شرجی بیطاقتش کرده است
هنوز در دستم قلممویی میخندد
و شعله از دور
جزیرهی نامعلوم را بهانه میکند
در حال و هوای صخرهها
چشمانی که روستازادهی آبیهاست
خیره
غزلی را به خاطرم میآورد
بعد دوستی به طرف خورشید پرواز میکند
خورشید در پهنهی پر از دود ساختمانهای بتنی خفه میشود
و از پرنده دیگر اثری نیست
یاد غروب بوشهر میافتم
یاد آغوش دریا که از اندوهی زیبا پیر شده بود
ای کاش نقاشی زبردست بودم
و خطوط وحشی گونههای تو را ثبت میکردم
خطوطی که گاه تا مهتاب بالا میرود
و از نوک انگشتانش
رنگینی خواب صبح جمعه چکه میکند
ای کاش در اولین صبح تابستانی امسال
دوستی پرندهای
خبر گناه آبی دریا را
به گوش ماهیان مردهی خلیج میرساند
فرق من و تو:
گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم.
گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف
رو خفه کنم.
گفتی ... ، گفتم... .
حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟
نه! فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو
سلام !
بسیار وبلاگ قشنگی بود واقعا لذت بردم!
این شعر خیلی قشنگ بود !
واقعا راسته که میگن :
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
( حضرت حافظ )