...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

آموختن

در آن روزی که گل ها می سرشتند     به دل در,قصه ایمان نوشتند

کلام حق بدان گشته است منزل         که یادت آورد از عهد اول

                                                                                     <<گلشن راز>>

هیچ کس نمی تواند شما را چیزی بیاموزد مگر آنچه را که نیم خواب در فجر آگاهی شما آرمیده است.

اگر آموزگار به راستی خردمند باشد,از شما نمی خواهد که به خانه معرفت او داخل شوید,

بلکه شما را به آستان اندیشه خودتان بار می دهد.

حضرت حافظ

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار          غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

راز درون پرده چه داند فلک خموش                    ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند                      قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست     در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

زمان

شما زمان را می سنجید و به میزان در می آورید در حالی که زمان بی انتهاست و از شمار و اندازه بیرون است.

در میان شما کیست که احساس نمی کند که نیروی عشق در او بی انتهاست؟

و کیست که احساس نمی کند که این عشق,اگر چه بی انتهاست,در مرکز وجود او محاط و محدود است و از اندیشه عاشقانه ای به اندیشه عاشقانه دیگر و از کار عاشقانه ای به کار عاشقانه دیگر سیر می کند؟

و آیا زمان نیز مانند عشق قسمت ناپذیر و لامکان نیست؟

حضرت حافظ

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم          عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است

فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست     تا آب ما که معنی اش الله اکبر است

ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو              شاه راهی است که منزلگه دلدار من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار                      کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

خیر و شر

وقتی که می کوشید از وجودتان چیزی عطا کنید خیر در شما هست.

اما وقتی که می کوشید چیزی بدست آورید نیز شری در شما نیست...

شما خوب هستید وقتی که دلیر و مصمم با گامهای استوار به سوی مقصد پیش می روید.

خوبی شما در آرزویی که برای نیل به نفس بزرگ الهی خویش دارید,آشکار می شود و این آرزو در همه شما موج میزند.

حضرت حافظ

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود          بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است     بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                  ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

قدر مجموعه گل مرغ چمن داند و بس           که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

پیوند (تقدیم به پسرم)

...دلهایتان را به هم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید.

زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگه دارد.

در کنار هم بایستید اما نه بسیار نزدیک:

از آنکه ستون های معبد به جدایی بار بهتر کشند,

و بلوط و سرو در سایه هم به کمال رویش نرسند.

حضرت حافظ

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون     نیکی به جای یاران,فرصت شمار یارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت              روزی تفقدی کن درویش بی نوا را

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند              گر تو نمی پسندی,تغییر کن قضا را

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی           تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا

قاصدک

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
 خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
 بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
 برو آنجا که تو را منتظرند
 قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
 دست بردار ازین در وطن خویش غریب
 قاصد تجربه های همه تلخ
 با دلم می گوید
 که دروغی تو ، دروغ
 که فریبی تو. ، فریب
 قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
 راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
 در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
 قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
 در دلم می گریند.
                                                                <<مهدی اخوان ثالث>>

حضرت حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را                به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت     کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است          به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو           که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را