...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

ویلون

شروعی تازه برای من در زندگی ... 

 

روز مهندس

روز مهندس را به همه دوستانم و مهندسان هموطنم تبریک می گم. 

هر وقت اسم مهندس میآد همه توی ذهنشون یک آدم شیک و ایدال رو مجسم می کنند. 

ولی دلم می خواد همه بدونند که این شخص به راحتی این عنوان را بدست نیاورده.البته منظورم مهندسی هست که واقعا به کارش مسلط باشه و در کارش موفق و خبره باشه. 

یاد دوران تحصیل بخیر با همه سختی هاش.... 

 این روز را به مهندسان کامپیوتر و با پارتی بازی به مهندسان صنایع! تبریک می گم.امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشید.

لذت زندگی

یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد و توش چند تا ماهى بود!

از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟
مکزیکى: مدت خیلى کمى !

آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مکزیکى: چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه !

آمریکایى: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟
مکزیکى: تا دیروقت میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم!با بچه‌هام بازى میکنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهکده میچرخم! با دوستام شروع میکنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !

آمریکایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم کمکت کنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بکنى! اونوقت میتونى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میکنى! اونوقت یک عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى !
مکزیکى: خب! بعدش چى؟

آمریکایى: بجاى اینکه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشتریها میدى و براى خودت کار و بار درست میکنى... بعدش کارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میکنى... این دهکده کوچیک رو هم ترک میکنى و میرى مکزیکو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک... اونجاس که دست به کارهاى مهمتر هم میزنى ...

مکزیکى: اما آقا! اینکار چقدر طول میکشه؟
آمریکایى: پانزده تا بیست سال !

مکزیکى: اما بعدش چى آقا؟
آمریکایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینکار میلیونها دلار برات عایدى داره !

مکزیکى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمریکایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک! جایى که میتونى تا دیروقت بخوابى! یک کم ماهیگیرى کنى! با بچه هات بازى کنى !
با زنت خوش باشى! برى دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!!

فلمینگ

اسمش فلمینگ بود ..

 

کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد.

 

وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید. اونجا پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست.

 

فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد. 

روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد. 

 

نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید. 

 

کشاورز اسکاتلندی گفت:  برای کاری که  انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد. 

در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد.

 

نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟

 

کشاورز با غرور جواب داد بله.

 

” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم..اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین”

 

و کشاورز قبول کرد. 

 

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد. 

 

سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل

 

چـــیــزهـای کـــوچـــک زنـــدگـــی

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند. 
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود: 

چیزهای کوچک


- مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت. 

- همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد 

- یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد! 

- یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.

- یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد. 

- اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود. 

- یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد. 

- یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود. 

- یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود. 

- و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع  سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.

و به همین خاطر زنده ماند! 


به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم، آسانسوری را از دست می دهم، مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم ...
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد، با خودم فکر می کنم

که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم. 


دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است

بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند

نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید

با چراغ قرمز روبرو می شوید

عصبانی یا افسرده نشوید

بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست

 

مرد و چاه

روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد ...

یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای

یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد

یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت

یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند

یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است

یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد...

آنکس که ... (۲)

می گویند : 

و اما وضع ما چنین است...  

 

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بیدارش نمایید که بس خفته نماند

آنکس نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

 

آنکس که بداند و بداند که بداند

باید برود غاز به کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند

با پارتی و پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند

برپست ریاست ابدالدهر بماند 

 

 

مغایرتهای زمان ما

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛  

راحتی بیشتر اما زمان کمتر

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ 

 آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم

متخصصان بیشتر اما مشکلات بیشتر؛  

داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر داریم

 

بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیر وقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم.

یلدا

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن راباید جشن گرفت  

یلدا مبارک 

 

 

منبع دو عکس وسط : http://arameshehkhiyal.persianblog.ir

سعدی شیرازی

ای پیک پی‌خجسته که داری نشان دوست        با ما مگو بجز سخن دلنشان دوست
من بعد از این  اگر  به دیاری سفر  کنم             هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست