چه قیامت است جانا,که به عاشقان نمودی رخ همچو ماه تابان,دل همچو سنگ خارا؟
من آن زمان طمع ببریدم ز عافیت کین دل نهاد در کف عشقم زمام را
محرم راز دل شیدای خویش کس نمی بینم ز خاص و عام را
هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را؟