یه لشکر میتونه یه کشور رو
یه طوفان میتونه یه شهر رو ویران کنه
و یه گروه شر یک محله رو
اما کسی که دل تو رو بدتر از همه اینا میشکنه ممکنه یه دوست باشه
یه دوست که خیلی دوستش داری
وقتی دلت از اون بشکنه دیگه هیچ کس نمیتونه جمعش کنه
هیچ کس
دلی که شکسته و پاره های اون دل هر کدوم به طرفی پرت شده
اگر هم بخوای نمیتونی جمعش کنه
بالا سر هر تیکه که بری یه خاطره میبینی
یه خاطره قشنگ
خوب و دیدنی
لحظه های با هم بودن
لحظه هایی که حاضر نبودی با هیچی توی دنیا عوضش کنی
حالا کو اون دوست تا بفهمه حال تو رو
تازه بفهمه
چی عوض میشه
حتی اون هم نمیتونه کاری برای تو و دل شکسته ات بکنه
کاش دل یه اسباب بازی بود
که اگه خراب بشه بشه بهش تعمیرش کرد
تیکه های جدا شده و شکسته اش رو چسبوند
شایدم اسباب بازیه
آره
دل تنها اسباب بازیه که بزرگ و کوچیک نمیشناسه و آدما از بازی کردن با اون ابایی ندارن
فقط یه فرقی داره با اسباب بازی های دیگه
مهم نیست که بعد از بازی جمعش کرد
چون فوقش میشکنه
دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه