...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

حضرت حافظ

تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خموش                         رحم کن بر جان خود,پرهیز کن از تیر ما

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش                زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است     کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن                       که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

نظرات 3 + ارسال نظر
Ramin(-_-)Rock چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:16 ق.ظ http://ramin-rock.blogsky.com

free DowbloaDs only For You
http://ramin-rock.blogsky.com

بدبین پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ب.ظ http://opus341.blogfa.com/

رفیق بی خیال حافظ شو.از خودت بگو

مهدی جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ق.ظ

oبا من اکنون چه نشستنها،خاموشیها،
با تو اکنون چه فراموشیهاست.

چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد!

من اگر ما نشوم،تنهایم
تو اگر ما نشوی ،
_خویشتنی

از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز بر پا نکنیم

از کجا که من وتو
مشت رسوایان را وا نکنیم.

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند

من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه درپنجه هر دشمن دون
_آویزد

دشتها نام تو را می گویند.
کوها نام تو را می خوانند.

کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند.

در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه ی پرهیز_ که چه؟
در من این شعله ی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز _ که چه؟

حرف را باید زد!
درد را باید گفت !
سخن از مهر من و جور تو نیست.
سخن از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
....

سینه ام آینه ای است،
با غباری از غم.
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار.
....

من چه میگویم ، آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؛
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست.

تو مپندار که خاموشی من،
هست برهان فراموشی من.

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند

حمید مصدق آذر 1343

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد