عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت...
که کناه دگران بر تو نخواهند نوشت...
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش...
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت...
ادامه...
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم کلاغی روی بام خانه یهمسایه ی ما بود و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی دمادم تق وتق منقار می زد باز و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز نمی دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است و تنها می خورد هر کس که دارد در آنلحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد که در آن موجها شاید یکی نطقی در اینمعنی که شیریرن است غم شیرین تر از شهد و شکر می کرد نمی دانم چرا ، شایدبرای آنکه این دنیا عجیب است شلوغ است دروغ است و غریب است و در آنموجها شاید در آن لحظه جوانی هم برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز و بسیاریصداهایی که دارد تار وپودی گرم و نرم و بسیاری که بی شرم در آن لحظهگمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز نمی دانم چرا شاید برای آنکه ایندنیا کشنده ست دد است درنده است بد است زننده ست و بیش ازاین همه اسباب خنده ست در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم دمادممیوه ی پوسیده اش را جار می زد باز نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیابزرگ است و دور است و کور است در آن لحظه که می پژمرد و می رفت ولختی عمر جاویدان هستی را بغارت با شنتابی آشنا می برد و می رفت در آن پرشور لحظه دل من با چه اصراری تو را خواست و می دانم چرا خواست و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده که نامش عمر و دنیاست اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست.
الهام آخرتی
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 ساعت 07:40 ق.ظ
من از تجربه های تلخ آموختم که هیچ شاخه ای از هیچ ساقه ای جدا نیست و هیچ ساقه ای از هیچ برگی راضی نیست...برگ از درخت دلخوره پاییز بهانه ای بیش نیست...پرنده همیشه بر درخت ثابت نیست...اما تو بی حاصل به خاک ایمان آوردی؟...میشه مثل یه قطره اشک منو از چشمهات بندازی...ولی من نمی تونم جلوی اشکم رو که از رفتن تو سرازیر شده بگیرم...ببین ..من یه دل دارم که کارش منت کشیدنه....تو مقصر نیستی خودم خواستم کنار آرزوهات اردو بزنم
من از تجربه های تلخ آموختم که هیچ شاخه ای از هیچ ساقه ای جدا نیست و هیچ ساقه ای از هیچ
برگی راضی نیست...برگ از درخت دلخوره پاییز بهانه ای بیش نیست...پرنده همیشه بر درخت ثابت
نیست...اما تو بی حاصل به خاک ایمان آوردی؟...میشه مثل یه قطره اشک منو از چشمهات
بندازی...ولی من نمی تونم جلوی اشکم رو که از رفتن تو سرازیر شده بگیرم...ببین ..من یه دل
دارم که
کارش منت کشیدنه....تو مقصر نیستی خودم خواستم کنار آرزوهات اردو بزنم
زیباست!
سلام
خوندم
موفق باشی
خوشحالم.نوشته های لذت بخشی داری.
زیباست!