...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

زندگی

زندگی رسم خوشایندی است.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ٬

پرشی دارد اندازه ی عشق.

زندگی چیزی نیست٬ که لب طاقچه ی عادت از یاد من وتو برود.

زندگی جذبه ی دستی است که می چیند.

زندگی نوبر انجبر سیاه٬ در دهان گس تابستان است.

زندگی٬ بعد درخت به چشم حشره .

زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست.

خبر رفتن موشک به فضا٬

لمس تنهایی ماه

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است.

هر کجا هستم٬ باشم٬

آسمان مال من است.

پنجره٬ فکر٬ هوا٬ عشق٬ زمین مال من است.

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت؟

                                             « سهراب سپهری »

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
نبی چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:49 ب.ظ http://onlygodonly.blogsky.com

بنام خدا
زندگی هیچ چیزی غیر از
تقدیر خدا برای هر شخصی نیست
بقیه شعر است . نه زندگی

افشین شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:45 ب.ظ



زندگی

زندگی یک خوبی است. خوبی ای که پایه و اساس، برای رسیدن به محبوبهای دیگر است. احساس حیات جدا از عوارض دیگر شیرین است. اما چنانچه که می‌دانید، زندگی رو به نقص و اتمام دارد (پیری و مرگ) و این آفتی است که مزة حیات را می برد.
مامانی مطلب قشنگی بود
دوستدار همیشگیت

a277 یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ق.ظ

اینم یه بیت دیگش :
ز ندگی سیبی است ، گاز باید زد آن را با پوست ...
الهام ، این شعر سهراب واقعا محشره، مرسی از انتخاب زیبات.
و :
زندگی آتشگه دیرینه پابرجاست ،‌گر بیفروزیش شعله هایش در هر کران پیداست،‌ور نه خاموشیست ، خاموشی گناست ...

ممنون دوست خوبم از نظر زیبات!!!

زهرا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:14 ب.ظ http://www.zoz66.blogfa.com/

زندگی شاید

یک خیابان درازی است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

زندگی شاید

ریسمانی است که مردی خود را با آن از شاخه می آ ویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید

«صبح بخیر»

زندگی شاید آن لحظه مسدودی است

که نگاه من،در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است

دل من

که به اندازه یک عشق است

به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد

به زوال زیبای گلها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره می خوانند

«فروغ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد