...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان
...هر چه می خواهد دل تنگت

...هر چه می خواهد دل تنگت

خوش آمدید دوستان

زمان

اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.
نظرات 4 + ارسال نظر
نبی چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:46 ب.ظ http://onlygodonly.blogsky.com

بنام خدا
سلام آفریده خوب خدا
مشکل همین نداستن فرصتهاست
همچنین نشناختن انسان توسط انسان
که اگر هرکسی به گوهر وجودی خودش پی
می برد فرصت ها را نیز از دست نمی داد.
موفق وسر بلند

محسن جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام الهام خانم

وبلاگ شما را خواندم و از ان خوشم امد .

مایلم با شما بیشتر اشنا شوم . اگر مایلید لطفا به من ایمیل

بزنید .

محسن از تهران

افشین شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:03 ق.ظ


سلام مامانی گلم متن خوبیه
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
دوستدار همیشگیت

افشین سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:58 ق.ظ

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده. توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره : وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای... و تو به من میگی رنگین پوست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد