|
غزل : حافظ مقدمه : قیصر امین پور
|
ای ساحل آرامشم سوی تو پر می کشم
از دوریت در آتشم در آتشم یارا
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
سلام
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به من هم یه سری بزنی
سلام
چطوری؟
شعر قشنگی!
خیلی دلم تنگ شده!
موفق باشی
سلام علی جان
خوبی؟من هم دلم براتون تنگ شده.
امسال عید منتظرتون هستیم.
بنام خدا
سلام همشهری حافظ
ادم وقتی این شعر را با صدای زیبای
محمد اصفهانی گوش می کنه
واقعا واله وحیران می شه
ودود از کفنش بلند می شه
موفق وسر بلند
سه جمله ی زیبا : 1) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی . 2) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ . 3) آغاز کسی باش که پایان تو باشد
سخنى که از دهان کسى برآید ، گمان بد بردنت نشاید ، چند که توانى آن را به نیک برگردانى
چه تلخ است شنیدن گفتار انسان هایی که کلام را برای رنجش دل ها به کار می گیرند.
مامانی الان یکمی کفریم ولی متنت زیبا و آرام بخش هستش
دوستدار همیشگیت
سلام خانمی .
شعر قشنگی بود . ولی من اصلا آتشی ندیدم . فکر کنم زودتر آب روش ریخته بودی تا من نبینم.
شوخی کردم امیدوارم که همیشه طبع شعرات هر روز زیبا تر از روز قبل باشه .
راستی قرار بود مدارک ثبت نام ماشینتو برام بفرستی .
فلا بای