روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای
یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد
یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت
یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد...
یکی از داستانهای بزرگ علوی چنین پایان می گیرد که شخصیت اصلی داستان در یک روز برفی کنار یکی از خیابانهای تهران قدیم به انتظار اتوبوس ایستاده است. اتوبوس طول خیابان را می پیماید، راننده مسافری را ندیده رد می کند، بعد که از داخل آینه می بیند بر سر شاگرد داد می زند که چرا مسافر را ندیده است. وقتی که شخصیت اصلی داستان را می بیند به شاگردش می گوید که آن "پنج هزاری" را سوار کند. (گاهی) فعالیتهای آدمی نحوه تعاملات او با دیگران و نحوه اندیشیدن اش را شکل می دهد. بسیاری از انسانها دیگران را تنها از دریچه شغلشان می بینند، پزشکی که همه را بیمار می بیند، مسافرکشی که همه را کرایه تاکسی می بیند، و... .
سلام
یه تعبیر تعبیر بالاست؛ یکی هم اینکه واقعاً درس و تحصیلات در کشور ما چطور دیده میشه؟ کسی که میره دانشگاه هر درسی که میخونه واقعاً با این انگیزه هست که ابزاری بشه برای درمان دردهای جامعه؟ یا بیشتر ترجمه علوم از کشورهای خارجیه؟
کلاً اگه بهش فکر کنیم داستان قشنگیه.
یه تعبیر دیگه اینکه حتی اگه بین این شغل ها خوب لینک برقرار میکردن به نتیجه خوبی ممکن بود برسن اما هر کسی کار خودشو میکنه.
ممنون
سلام..خوبی؟؟
من یه جشنی گرفتم..خوشحال میشم تو هم بیایی...
منتظرتم....
بدرود
سلام مطالبت خیلی با مزه بود
خسته نباشید و همیشه موفق باشید